در خرداد سال ۱۳۹۰، در گوشهای از نمازخانه ترمینال جنوب، نوزادی دو روزه که هنوز طعم آغوش مادر را نچشیده بود، بیپناه و تنها رها شد. سرنوشت او را به دست فرشتههای مهربان اورژانس اجتماعی سپرد تا به آغوش بهزیستی پناه برد. قلب کوچک او، تنها یک بطن داشت، اما از همان ابتدا پر از عشق بود.
برای این کودک بینام و نشان، شناسنامهای جدید صادر شد. نامش را ابوالفضل نهادند و برایش پدری به نام علی و مادری به نام فاطمه در اسناد ثبت کردند. اما حقیقت این بود که پناه واقعی او، دستان مهربانی بودند که بیچشمداشت برایش مادری و پدری کردند.
سال ۱۳۹۶، در ششسالگی، راهی خیریه نرجس شد؛ جایی که برایش خانه شد، و دلهایی که برایش تپیدند. اما قلب ابوالفضل، همان قلب کوچک و ضعیف، هنوز نیازمند توجه بود. بارها و بارها در بیمارستان بستری شد، تحت مراقبتهای ویژه قرار گرفت و پزشکان تلاش کردند که شعلهی زندگیاش را روشن نگه دارند.
در سالهای اخیر، نفسهایش به شماره افتاد. دیگر ریههایش یاری نمیکردند و زندگی برای او به سختی میگذشت. پزشکان بسیاری گرد هم آمدند، کمیسیونهای پزشکی تشکیل شد، و در نهایت، یک تصمیم حیاتی گرفته شد: عمل جراحی قلب باز. فرصتش پنجاه پنجاه بود؛ یا ماندن، یا پرواز…
بهمن ۱۴۰۳، روز سرنوشت فرا رسید. ابوالفضل روی تخت اتاق عمل رفت؛ با امید، با آرزو، با عشقهایی که بدرقهاش کردند. اما زندگی، این بار با او مهربان نبود. فرشتهی کوچک، دیگر در میان ما نماند.
ابوالفضل، تنها یک کودک نبود؛ او نمادی از صبر، عشق و امید بود. در این جهان، شاید خانهای نداشت، اما در دلهای بیشماری جاودانه شد. هر نفسی که برایش گرفته شد، هر دستی که بر سرش کشیده شد، و هر دعایی که برایش خوانده شد، او را تا آسمانها بدرقه کرد.
پروازت آرام، فرشتهی کوچک…
نظرات کاربران :